سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خواستگاران فاطمه (ع)

سه شنبه 87/2/31 6:24 عصر| | نظر

خواستگاران فاطمه (ع)
«لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة » (1) دو سال،یا اندکى بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونى چشمگیرى در وضع سیاسى و اجتماعى مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریه ها (2) با پیروزى برگشتند.و نتیجه پیروزى آنان گشایشى اندک در کار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیله هاى مخالف بود.نیز قبیله هایى چند که پس از درگیرى مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلى بسر مى بردند،کم و بیش بى طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.

مهمتر از همه پیروزى در غزوه بدر بود که قدرت افسانه اى مکه را در هم ریخت،و شمت خیره کننده سران قریش را از میان برد.و آنانکه هنوز هم نمى خواستند مکه را از خود برنجانند دانستند که قریش و بازرگانان آنان هم شکست پذیرند.

در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نیز تغییرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قیس و عایشه دختر ابو بکر،در خانه او بسر مى بردند. عروسى سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسى عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هیچ یک از این دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خدیجه را پر نمیکردند اما بهر حال هر یک از جهتى مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر براى پدر نگرانى نداشت.

عایشه دخترى نه ساله و سوده بیوه سکران بن عمرو بن عبد شمس بود.سکران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت به مکه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگارى کرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش کسانى هستند که نگاهبان حال او باشند.

مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیارى داشته است.در این باره نیازى بذکر روایات نداریم.پدرش پیش از آنکه به پیغمبرى رسد در دیده همشهریان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نکوهش پدر شوى آنان نازل نمى شد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى خواستند زنان خود را رها کنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیکن باصرار ابو لهب بین آنان جدائى صورت گرفت.

این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یکى پس از دیگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دخترى را که دوست میدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد، و پیغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط که زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند.اکنون که محمد (ص) به پیغمبرى رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکه از او در حالت بیم و احتیاط بسر مى برد،طبیعى است که کسانى با موقعیت بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.

و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوى رفتند، تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانه وحى و مرکز نزول قرآن بود.چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواست خود را با پیغمبر در میان نهادندوى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (8) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان «برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشته اند که از لحاظ شخصیت سرشناس تر از دیگران اند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (9) آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على علیه السلام خواهیم نوشت،در کتاب هاى شیعه و سنى آمده است.روایت هاى دیگر نیز موجود است و مضمون آنها همین است که در این روایت ها خواهید دید.تنها ممکن است اندک اختلافى در لفظ روایت ها دیده شود .این روایت ها و نیز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون کلینى و مفید و شیخ طوسى نوشته اند،تنها سند نویسندگان پس از آنهاست.شیعه یا سنى،شرقى یا غربى،هر کس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم کتابى بنویسد یا تحقیقى کند،باید به همین کتاب ها مراجعه کند،و این کارى است که نویسنده این کتاب کرده است.

اگر مطلبى در کتابهاى شرق شناسان دیده شود که در هیچیک از این سندها نیامده باشد باید آنرا نپذیرفت ،و یا لا اقل در درستى آن تردید کرد،نه آنکه بگوئیم آنها مدارکى داشته اند که در اختیار ما نیست.کدام مدرک؟آنها این مدارک ها را از کجا آورده اند؟.نوشتن تاریخ صدور اسلام،چون تحقیق درباره تمدن سیا و حمیر و یا خواندن سنگ نبشته هاى عصر هخامنشى و یا پژوهش درباره تحقیقات علمى قرن نوزدهم و بیستم میلادى نیست که بگوئیم غربیان وسیله هائى در اختیار دارند که ما نداریم.اینگونه تصدیق هاى یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشى از عقده حقارت و یا بعهده گرفتن ماموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.

البته انکار نمى کنم که در مواردى روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخى،دقیق تر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمین است.اما آنجا که اصل حادثه در سندهاى دست اول بروشنى موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنى نخواهد داشت. ما از بعضى شرق شناسان که بخود اجازه مى دهند حقیقت را دگرگون کنند،یا آنرا چنان تفسیر کنند که با عقیده خودشان-یهودى یا ترسا-منطبق باشد گله اى نداریم.از آنان شکایتى نباید کرد چون معذورند.از دوستان تاریخ دان خود تعجب داریم که چگونه دربست تسلیم گفته ایشان مى شوند ،و آنچه را آنان مینویسند حقیقت مسلم و غیر قابل جرح مى دانند،و چون خطاهاى این پژوهندگان نشان داده مى شود به عذر اینکه آنان بر ما حق استادى دارند،خطاها را نادیده مى گیرند.نتیجه این بى همتى یا سهل انگارى یا ناآگاهى است که امروز بیشتر کرسى هاى تاریخ اسلام را شرق شناسان یهودى در تصرف دارند و آنچه مى خواهند مى نویسند و به زبانهاى عربى و فارسى ترجمه مى شود و مایه تحقیق تاریخ نویسان مسلمان مى گردد.

گاه برادران ایرانى ما بخاطر حسن ظنى که به برادران عرب خود دارند،همین کتاب ها را بى هیچگونه اظهار نظر از عربى بفارسى بر مى گردانند و این نوشته هاست که پایه معلومات گروهى مى گردد که چنانکه باید از تاریخ صدر اسلام آگاهى ندارند:

«فاطمه چون زشت بود تا سن هفده سالگى-یا بیشتر-در خانه پدر ماند و کسى براى خواستگارى او نمى آمد.روزى که پدرش باو گفت على تو را مى خواهد،یکه خورد که مگر چنین چیزى ممکن است »پناه بر خدا،حقیقت پوشى،ستیزه جوئى و یا بد گوهرى کار را بکجا مى کشاند؟. اینها دانشمندانى هستند که مى خواهند حادثه هاى تاریخى را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند،اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوخته اند؟معلوم نیست!

اگر دختر پیغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه یا دهساله بوده است و جاى سخن نیست.و اگر پنج سال پیش از بعثت متولد شده و در هجده سالگى بخانه شوهر نرفته باشد،دلیل آنرا نوشتیم:وضع اجتماعى مسلمانان،بیم آزار و شکنجه،نابسامانى کارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنى هاشم از یکسو،حادثه هائى که در زندگى خصوصى او اثر مى گذاشت چون مردن مادرش خدیجه و عموى پدرش ابو طالب از سوى دیگر،مجال چنین وصلتى را بدو نمى داد.

او نمى خواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخوارى نداشته باشد.در حالیکه دیدیم روایت هاى معتبرى نیز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته بودند،و اگر چنین باشد داستان از بن درست نیست.و اگر از این روش بگذریم و شیوه مؤلف دانشمند!را پیش بگیریم،بخواهیم حادثه ها را برابر روشنائى تحقیق تازه،و از دید اجتماعى بنگریم،باز هم نتیجه آن نیست که شرق شناس دانشمند دریافته است.چرا؟

چون: عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره،محمد (ص) را به زیبائى چهره و تناسب اندام ستوده اند.خدیجه را نیز تا آنجا که مى دانیم زنى زیبا بوده است-طبیعى است که فرزندان پدر و مادر زیبا چهره نیکو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع) ،زینب،رقیه و ام کلثوم بخانه شوهرانى جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروزگار پدر آنان ریاستى یا مالى نداشت که بگوئیم جوانان قریش دختران زشت چهره او را بخاطر مقام و یا مال پدرشان خواستگارى کردند.

چه شد که آن خواهران هر سه زیبا بودند و این یکى زشت.این امر هر چند محال نیست اما مدرک تاریخى مى خواهد.دلیل شرق شناس محقق چیست؟ نویسندگان سیره عموما دختران هاشمى را تا نسل دوم و سوم بزیبائى چهره وصف کرده اند. هنگامى که حسن بن حسن نزد عموى خود حسین (ع) (سید الشهدا) براى خواستگارى یکى از دو دختر او رفت، حسین (ع) بدو گفت پسرم هر یک از دو دختر را مى خواهى خواستگارى کن!حسن شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد.حسین (ع) گفت من فاطمه را براى تو انتخاب مى کنم که به مادرم شبیه تر است (10) تا آنجا که مى دانیم این فاطمه از زیبائى خاص برخوردار بوده است (11) مفید نویسد:در زیبائى چنان بود که او را به حورى همانند مى کردند (12) .

حال کشف علمى این شرقشناس بزرگوار که مى خواهد هر داستانى را با روشنائى علم بررسى کند بر اساس چه ماخذى است؟اجتهادى است مقابل نص؟یا تخلیطى در متن تاریخ؟به عمد یا از روى نقصان عربیت؟نمى دانم.اما از آنجا که دروغ گو کم حافظه است،نویسنده کتاب،رد پائى از جعل و افترا و یا اشتباه خود بجا مى گذارد.او مدرک خود را نوشته بلاذرى مى شناساند که قاعدة کتاب معروف او انساب الاشراف است.این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:

پیغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهى پیوست.فاطمه یکه خورده (13) پیغمبر فرمود نمى خواهى سیده زنان بهشت باشى؟زهرا (ع) تبسم کرد.نمى دانم شرقشناس متعهد در نتیجه تحقیق علمى،این دو روایت را بهم ریخته؟یا چنانکه نوشتم نقصان عربیت او موجب ارتکاب چنین اشتباهى گردیده،یا مانند بیشتر شرق شناسان امین، رسالتى خاص بعهده داشته است؟.بهر حال نتیجه یکى است و ما از این نمونه رعایت امانت ها در کتاب هاى آنان و یا شرقیان شرقشناس تر از غربیان فراوان مى بینیم.

خوانندگانى که پدر در پدر با محبت خاندان پیغمبر (ص) زیسته اند و به سخنان دشمنان آنان و یا کج اندیشان در بحث هاى علمى،توجهى ندارند،ممکن است بر نویسنده خرده گیرند که این اندازه پى جوئى و مراجعه باسناد در این موضوع بخصوص چه لزومى دارد؟درست است. اینان محبت آل پیغمبر را با شیر اندرون برده و با جان به خداى بزرگ مى سپارند.و گوش استماع به سخنان چنین محققانى ندارند و شاید هیچگاه نوشته هاى آنانرا نخوانند،اما نباید فراموش کرد که این کتاب و کتابهاى دیگر از این نمونه که در سیرت خاندان پیغمبر نوشته مى شود براى همگانست.

متاسفانه باید گفت،یا خوشبختانه،نمى دانم،صد سال یا بیشتر است که فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمین نزدیک شده و در مواردى بهم آمیخته است.چنانکه مى دانیم سالهاست،هر یک یا هر دسته از شرق شناسان غرب،کار تحقیق و تتبع در رشته اى از فرهنگ اسلامى را بعهده گرفته و در این باره کتابها نوشته اند.استادان کرسى اسلام شناسى اروپا و امریکا سالى چند کتاب پیرامون اسلام و تمدن آن و شخصیت هاى بزرگ اسلامى مى نویسند.در باره زندگانى رسول اکرم و بعض از امامان و نیز دختر پیغمبر کتاب ها منتشر شده و بعض این کتاب ها را بفارسى برگردانده اند و یا تنى چند مطالب آنرا اقتباس کرده اند.

ترجمه نوشته هاى لامنس،گلدزیهر،دورمنگام،لوئى ماسینیون،برناردلویس،پتروشوفسکى، ردینسن،گپب،و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشى هاى تهران و شهرستان ها مى توان خرید.

بیشتر اینان امانت علمى ندارند.دانشمندى چون بلاشر که سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقیق درباره ترتیب نزول آیات صرف کرده است،در ترجمه خود از قرآن بى هیچ اظهار نظر دو آیه بسوره پنجاه و سوم مى افزاید-همان دو آیه اى که داستان پردازان پایان قرن نخستین هجرت بر ساختند و دستاویز دشمنان اسلام شد و نگارنده سى سال پیش بنام افسانه غرانیق فصلى درباره آن نوشت.این سوء نیت را از بلاشر در این مورد،بر حسب تصادف یافتم،چند جاى دیگر چنین کارى کرده؟خدا مى داند.

از هم میهمان،کسانى را مى بینیم که بگمان خود مى خواهند اسلام را از دیدگاه علمى و فلسفى بشناسانند،اینان نوشته هاى این شرق شناسان و یا ایران شناسان را سند تحقیق خود قرار مى دهند.نتیجه آن مى شود که باتکاء ترجمه غلط فصل ابن حزم،على بن ابى طالب (ع) سرمایه دار بزرگ عصر خویش معرفى میگردد.حال ابن حزم چگونه بدین کشف علمى موفق شده،نویسنده کتاب بدان اهمیتى نمى دهد.اما چندى بعد ممکن است نوشته این مؤلف پایه تحقیقات کسانى شود که نه از اسلام اطلاع درستى دارند و نه از عربیت.

من در عین حال که کوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن این کتاب ها تقدیر مى کنم،از آنان-اگر تعهدى نسبت به بعض مکتب ها ندارند-استدعا دارم رنج دیگرى را نیز بر خود هموار کنند.مندرجات این کتابها را با مطالب کتاب هاى دست اول (تا آخر قرن پنجم هجرى) مقایسه فرمایند.مبادا خداى نخواسته نادانسته موجب شوند،کسى یا کسانى از حقیقت بدور افتند.

بعض آثار این شرق شناسان به عربى ترجمه شده و چون ایرانیان به نویسندگان عرب حسن ظنى دارند آن ترجمه ها را در بست پذیرفته و بفارسى برگردانده اند.من کم و بیش از نقاط ضعف این ترجمه ها آگاه هستم.من نمى گویم همه این مؤلفان بد اندیش و یا دشمن اسلام اند.

ممکن است بخاطر درست ندانستن زبان عربى و یا دسترسى نداشتن به سندهاى خالى از تعصب قضاوتى کرده باشند.اما با بعض آنان از نزدیک آشنا هستم و یا با ایشان در این باره گفتگو کرده ام و مى دانم کینه اى از مسلمانان در دل دارند که هیچگاه آنرا فراموش نخواهند کرد.چرا سببش را باید از ایشان پرسید.

اسلام شناس دانشمندى را مى شناسم که در کار خود بى همتا و یا کم نظیر است.گذشته از چند زبان اروپائى از عربیت بهره فراوان دارد.بنابر این باید از روح اسلام و مقررات این دین چنانکه هست مطلع باشد.او خوب مى داند که فاتحان عرب همه از یکدست نبودند.بسیارى از آنان غم دین داشتند و اندکى غم دنیا.

بنیان گذار اسلام خود این دو دسته را خوب شناخته است چنانکه گوید:«آنکس که براى خدا بمیدان جهاد مى رود اجر او با خداست و آنکس که دیده بمال دنیا دوخته جز آن نصیبى ندارد». (14) محتملا این شرق شناس محترم زودتر از من بدین حدیث برخورده است.اما او چون متعهد است کتاب خود را با این جمله آغاز مى کند:«سرزمین غله خیز مصر بهترین انبار خواروبار بود، که مى توانست شکم عرب هاى گرسنه را سیر سازد».من نمى گویم عمرو بن العاص براى رضاى خدا و پیشرفت اسلام قدم در سرزمین مصر گذاشت.او مسلما اخلاصى را که عقبة بن نافع در فتح افریقا داشت نداشته است. (هر چند در اینجا هم نمى خواهم کارى را که عقبه در شمال افریقا کرد،از هر جهت درست بدانم) .

اما آن دسته از یاران مؤمن پیغمبر که در رکاب عمرو به وادى نیل قدم نهادند چسان؟آنها هم در پى سیر کردن شکم گرسنه خود بودند؟بیش از این گفتار را در این باره دراز نمى کنم.و از خداوند براى خود توفیق و براى اینان راهنمائى را مسالت دارم.

چنانکه نوشتیم و آنچنانکه کتاب هاى محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شیعه و سنى به صراحت تمام نوشته اند،و آنچنانکه قرینه هاى خارجى نوشته این مورخان را تایید مى کند،دختر پیغمبر خواستگارانى داشت،لیکن پدرش از میان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزید.و بدخترش گفت ترا به کسى بزنى مى دهم که از همه نیکو خوى تر و در مسلمانى پیش قدم تر است. (15) ابن سعد نویسد:چون ابو بکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نویسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى کن! وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست،پیغمبر پرسید:

-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟ -براى خواستگارى فاطمه!

مرحبا و اهلا!و جز این جمله چیزى نفرمود.

چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:

-چه شد؟ -در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.

-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید (16) گویا این اختصاص که نصیب على (ع) گردید و امتیاز قبول که در خواستگارى فاطمه یافت بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى بنقل از عیون اخبار الرضا چنین نوشته است:

پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.کسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (17) بعض روایت ها در خواستگارى دختر پیغمبر (ص) ،ام سلمه را نیز دخالت داده اند.على بن عیسى اربلى در کشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مى گوید:ابو بکر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنیدند،نزد على رفتند و گفتند:

-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمى روى.

-تنگدستى مانع چنین درخواستى از پیغمبر است.ابو بکر گفت:

-یا ابو الحسن دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.

پس از این گفتگو على شتر آبکش خود را بخانه برد و نعلین پوشید و نزد پیغمبر رفت.

در این وقت پیغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى امیه مخزومى بود.على در کوفت.ام سلمه گفت کیست؟پیغمبر گفت ام سلمه بر خیز و در را باز کن و بگو در آید.این مردى است که خدا و رسول را دوست دارد و آنان نیز او را دوست مى دارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم که نزدیک بود بر روى در افتم... (18) این روایت که حدیثى است مرفوع،یعنى سند آن متصل نیست،باحتمال قوى و بلکه مطمئنا بدین صورت درست نیست.زیرا ام سلمه که نام او هند و دختر ابو امیه حذیفة بن مغیرة بن عبد الله بن عمر از تیره بنى مخزوم است،پیش از آنکه بخانه پیغمبر آید زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.

ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشه اند؟ (19) که هنگام اقامت پیغمبر در مکه،بازگشتند (20) ابو سلمه بمدینه هجرت کرد،در جنگ بدر حاضر بود (21) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تیرى بدو افکند (22) وى از این جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سریه اى به و از غنائم بنى نضیر هم بهره برد (24) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پیغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسى کرد (25) .البته ممکن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پیغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روایت چنانست که وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پیغمبر (ص) بوده است و این گفته درست نیست.بارى مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:

على (ع) گفت،ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمى کنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمده اى؟ من پیوندم را با او،و سبقت خود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم.فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى که بر مى شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده ام.گفت على! پیش از تو کسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مى گوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.

تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مى دانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اکبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (26) شیخ طوسى در امالى آورده است که:چون پیغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضایت داد،فاطمه (ع) گریان شد پیغمبر گفت بخدا اگر در اهل بیت من بهتر از او کسى بود ترا بدو میدادم. (27) و نیز مؤلف کشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پیغمبر گفت:

-پدر و مادرم فداى تو باد تو میدانى که مرا در کودکى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سایه تربیت خود پروردى،و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شک که پدران من دچار آن بودند رهانیدى.تو در دنیا و آخرت تنها مایه و اندوخته من هستى اکنون که خدا مرا به تو نیرومند ساخته است،مى خواهم براى خود سامانى ترتیب دهم و زنى بگیرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده ام.آیا دخترت را به من خواهى داد؟ ام سلمه گوید چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خندید و گفت آیا چیزى دارى که مهریه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نیست.جز شمشیر و شترى آبکش چیزى ندارم.پیغمبر گفت:شمشیر را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و بارکشى در سفر مى خواهى همان زره را مهر قرار مى دهم (28) .ولى چنانکه نوشتیم اگر ام سلمه در این ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در این هنگام زن پیغمبر (ص) نبوده است.

زبیر بکار که کتاب او الموفقیات از مصادر قدیمى بشمار میرود از گفته على (ع) چنین آورده است:

-نزد رسول خدا رفتم و در پیش روى او خاموش نشستم.چرا که حشمت و حرمت او را کسى نداشت.چون خاموشى مرا دید پرسید: -ابو الحسن! (29) چه مى خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پیغمبر سه بار پرسش خود را مکرر فرمود سپس گفت:

-گویا فاطمه را مى خواهى؟ -آرى!

-آن زره که بتو دادم چه شد؟ -دارم!

-همان زره را کابین فاطمه قرار بده (30) در بعض روایات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پیراهن یمانى فرسوده نوشته است.و بعضى گویند که على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا کابین قرار داد.بهاى این زره یا رقم این کابین چه بوده است؟حمیرى مؤلف قرب الاسناد آنرا سى درهم نوشته است (31) و دیگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته اند.

ابن سعد در یکى از روایات خود بهاى زره را چهار درهم (32) نوشته است،که گمان دارم تصحیفى از چهار صد است.یعنى رقم اربعماة را اربع ضبط کرده است.و ابن قتیبه بهاى زره را سیصد و بروایتى چهار صد و هشتاد درهم مى نویسد (33) .

بارى کابین دختر پیغمبر چهار صد درهم یا اندکى بیشتر و یا کمتر بود همین و همین،و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید.پیوندى مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادى زندگانى یکدیگر باشند. کالائى بفروش نمى رفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره،پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است،بفروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند.رسول خدا بى آنکه آنرا بشمارد،اندکى از پول را به بلال داد و گفت با این پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بکر داد و گفت با این پول آنچه را دخترم بدان نیازمند است آماده ساز.عمار یاسر و چند تن از یاران خود را با ابو بکر همراه کرد تا با صوابدید او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:

پیراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطیفه مشکى بافت خیبر، خت خوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشک) که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که از اذخر (34) پر شده بود.پرده اى از پشم.یک تخته بوریاى بافت هجر (35) آسیاى دستى.لگنى از مس،مشکى از چرم،قدحى چوبین،کاسه اى گود براى دوشیدن شیر در آن،مشکى براى آب،مطهره اى (36) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند کوزه گلى. (37) چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آنرا بررسى کرد و گفت:خدا به اهل بیت برکت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارت هاى مختلف و بصورت هاى گوناگون نوشته اند. از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آنرا ضبط کرده اند،انتخاب شد.کسیکه تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:

سپاس خدائى که او را به نعمتش ستایش کنند،و بقدرتش پرستش،حکومتش را گوش به فرمان اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را که نزد اوست خواهان،و فرمان او در زمین و آسمان روان.

خدائى که آفریدگان را بقدرت خود بیافرید،و هر یک را تکلیفى فرمود که در خود او مى دید و بر دین خود ارجمند ساخت،و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پیوندى دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند،خویشاوندى را در هم پیوست،و این سنت را در گردن مردمان بست.چه مى فرماید،«اوست که آفرید از آب بشرى را،پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست ». (38) همانا خداى تعالى مرا فرموده است که فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.

-على!راضى هستى.

-آرى یا رسول الله.

چنانکه نوشتیم ابن شهر آشوب در مناقب (39) خطبه را بدین عبارت آورده و مجلسى نیز آنرا بهمین صورت از کشف الغمه نقل کرده است (40) و پس از آن یک سطر دیگر اضافه دارد. اما ابن مردویه خطبه را با عبارت دیگر آورده است.آن خطبه و نیز خطبه اى را که على (ع) در پذیرفتن این زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مى توان دید. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گردید.جهاز عروسى نیز بدان صورت که نوشتیم آماده گشت.اما مدتى طول کشید تا دختر پیغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روایت خود این مدت را یکماه نوشته است در حالیکه بعضى آنرا تا یکسال و بیشتر هم نوشته اند.

بارى جستجو و تحقیق در این جزئیات چندان مهم بنظر نمى رسد.یکماه یا یکسال یا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقیل بخانه پیغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پیغمبر نیز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شیعى قرن اول و دوم هجرى چون کمیت،سید اسماعیل حمیرى و نیز دیک الجن که در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پیغمبر و زناشویى او با على علیه السلام و عروسى و مقدار مهریه دختر پیغمبر قصیده هاى غرائى سروده اند که در کتاب هاى تذکره و ترجمه موجود است.

شبى که میخواستند عروس را بخانه شوى برند پیغمبر فرمود:

على!عروسى بى مهمانى نمى شود.

سعد گفت:من گوسفندى دارم.دسته اى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.

زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابى بکر از على (ع) چنین آورده است (41) :

چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى کنم پیغمبر (ص) به من آوندى (42) زرین داد و گفت به بهاى این آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذیرفت سپس از من پرسید.

-کیستى؟ -على بن ابى طالب.

-پسر عموى پیغمبر؟ -آرى!

-این طعام را براى چه مى خواهى؟ -براى مهمانى عروسى!که را بزنى گرفته اى؟ دختر پیغمبر را!

این طعام و این آوند زرین از آن تو!

پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد.خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبى نصیب آنان فرما! (43) ابن سعد در روایتى دیگر که سند آن باسماء بنت عمیس منتهى میشود نویسد:

على زره خود را نزد یهودیى به گرو گذاشت و از او اندکى جو گرفت.و این بهترین مهمانى آن روزگار بود (44) .

ابن شهر آشوب از ابن بابویه چنین روایت کرده است:

پیغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمایند.شعرهائى که نماینده این شادى است بخوانند،لیکن سخنانى نباشد که خدا را خوش نیاید.آنان فاطمه را بر استرى که شهباء نام داشت (یا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقیل و جعفر!و دیگر بنى هاشم در پس آن مى رفتند.زنان پیغمبر پیشاپیش عروس بودند و چنین مى خواندند.

ام سلمه:

بروید اى هووهاى (45) من بیارى خداى متعال و سپاس گوئید خدا را در هر حال و بیاد آرید که خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفت ها نجات داد کافر بودیم راهنمائیمان نمودشفرسوده بودیم توانامان فرمود و بروید! همراه بهترین زنان. که فداى او باد همه خویشان و کسان اى دختر آنکه خداى جهان برترى داد او را بر دیگران! به پیغمبرى و وحى از آسمان! (46) و عایشه مى گفت:

اى زنان!خود را پوشیده بدارید! و جز سخنان نیکو بر زبان میارید! بزبان آرید نام پروردگار جهان که به دین خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببرید این دختر را که خدایش کرده محبوب! بداشتن شوى پاکیزه و خوب (47) و حفصه مى سرود:

تو فاطمه!اى بهترین زنان. که رخسارى دارى چون ماه تابان خدایت برترى داد بر جهانیان با پدرى که مخصوص ساخت او را بآیت هاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على که بهتر است از همگان هووهاى من ببرید.او را که بزرگوار است و از خاندان بزرگان (48) معاذة مادر سعد بن معاذ میگفت:

سخنى جز آنکه باید نمى گویم! و بجز راه نکوئى نمى پویم! محمد بهترین مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتید با دخت پیغمبر! پیغمبر کز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال که نه همتا دارد نه همال و زنان بیت نخستین هر رجز را تکرار مى کردند.چنانکه نوشته شد این روایت را بدین صورت از مناقب ابن شهر-آشوب آوردم و او سند خود را کتاب مولد فاطمه و روایت ابن بابویه که از بزرگان علماى امامیه است معرفى میکند.

اما پذیرفتن داستان بدین صورت دشوار است.

نخست چیزى که ما را دچار تردید مى سازد اینست که میگوید:زنان پیغمبر پیشاپیش استر فاطمه راه مى رفتند.این مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است (49) در حالیکه چنانکه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پیغمبر آمدند (50) .و در سال عروسى زهرا چنانکه قبلا هم نوشتیم تنها سوده و عایشه در خانه پیغمبر بسر مى بردند دیگر آنکه در رجز عایشه مى بینیم که به هووهاى خود مى گوید خود را به سر بندها بپوشید.

دستور پوشیدن جلباب به زنان پیغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است (51) و این سوره چنانکه مى دانیم سال پنجم هجرت نازل شده است.

دیگر آنکه جزء مشایعت کنندگان جعفر را مى نویسد و جعفر در این تاریخ در حبشه بوده است.در این باره در صفحات آینده توضیح بیشترى داده خواهد شد.

 


 


نام و لقب هاى دختر پیغمبر

سه شنبه 87/2/31 6:22 عصر| | نظر

نام و لقب هاى دختر پیغمبر
«فطمت فاطمة من الشر (1) » (فتال نیشابورى از امام صادق (ع) ) نویسندگان سیره و محدثان اسلامى براى دختر پیغمبر لقب هائى چند نوشته اند:

زهرا،صدیقه،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه،بتول و لقب هاى دیگر.از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشترى برخوردار است،و گاه با نام او همراه مى آید (فاطمه زهرا) و یا بصورت ترکیب عربى (فاطمة الزهرا) .زهرا که در تداول بیشتر بجاى نام او بکار مى رود در لغت،درخشنده، روشن و مرادف هائى از این گونه،معنى مى دهد.و این لقب از هر جهت برازنده این بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهیزگارى و خداپرستى است. این درخشندگى به ساعتى مخصوص و روزى معین اختصاص ندارد.از آن روز که وظیفه خود را تعهد کرد تا امروز و براى همیشه چون گوهرى بر تارک تربیت اسلامى مى درخشد.

محدثان ذیل بعض این لقب ها و سبب آن روایت هائى نوشته اند.باز نوشتن آن گفته ها موجب درازى گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع این روایت ها دانسته مى شود،بزرگى قدر و خصیت برجسته دختر پیغمبر در دیده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و میان مسلمانان است.این حقیقتى است که پیروان همه مذاهب اسلامى بدان اعتراف دارند.براى همین است که در عموم کتاب هاى شیعه و گاه در کتابهاى معتبر اهل سنت و جماعت کتابى جداگانه در فضیلت دختر پیغمبر دیده مى شود و یا فصلى را براى روایت هائى که درباره اوست گشوده اند.

نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنى بریدن،قطع کردن و جدا شدن آمده است.این صیغه که بر وزن فاعل معنى مفعولى مى دهد،به معنى بریده و جدا شده است.فاطمه از چه چیز جدا شده است؟در کتاب هاى شیعه و سنى روایتى مى بینیم که پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند،چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریده اند (2) مجلسى از عیون اخبار الرضا و او باسناد خویش از على بن موسى الرضا و محمد بن على (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدى و او به سند خویش از ابن عباس روایت کنند که:وى از معاویه پرسید مى دانى چرا فاطمه را فاطمه نامیدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شیعیان او به دوزخ نمى روند (3) فتال نیشابورى ضمن حدیثى از امام صادق آورده است که چون از بدى ها بریده شد او را فاطمه نامیده اند (4) بدین مضمون روایت هاى دیگر هم آمده است آنچنانکه براى صیغه وصفى نیز معناهاى دیگر جز آنچه نوشتیم ضبط کرده اند. (5) پیش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدین نام موسوم بوده اند که در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبة بن ربیعه (6) و نیز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (7) .

بارى پرورش زهرا در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا که فرود آمد نگاه فرشتگان،و مرکز نزول وحى و آیه هاى قرآن است.آنجا که نخستین گروه از مسلمانان به یکتائى خدا ایمان آوردند،و بر ایمان خویش استوار ماندند.آنانکه پروردگار دلهایشان را آزمود، و در قرآن کریم مدح فرمود.تربیت دینى را هم از آموزگارى چون محمد (ص) فرا گرفت، پیغمبرى که معلم انسانهاى جهان است.و تا جهان باقى است مشعل دین و دانش بنام او فروزان.

کودک خردسال این نو مسلمانان را مى دید که هر روز با شور و هیجان براى فرا گرفتن آیت هاى قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش مى آیند.در این خانه بود که تکبیر گفتن،روى به خدا ایستادن،و هر شبانروز در اوقاتى خاص پروردگار یکتا را به بزرگى یاد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان این تنها خانه اى بود که چنین بانگى از آن بر مى خواست.«الله اکبر»و زهرا تنها دختر خردسال مکه بود که چنین جنب و جوشى را در کنار خود مى دید.این بانگ آسمانى این مراسم بى مانند،در روح این طفل خردسال چه اثرى نهاد،سالها بعد آشکار گردید.

او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهائى مى گذراند.دو خواهر او رقیه و ام کلثوم سالیانى چند از او بزرگتر بودند.او در این خانه همبازى نداشت.شاید این تنهائى هم یکى از انگیزه هائى بوده است که باید از دوران کودکى همه توجه وى به ریاضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.الله اکبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندک اندک آیه هاى دیگر مى رسد و درسهاى وسیع تر داده مى شود.درسهائى از اخلاق قرآنى و سفارش هائى براى تحصیل خوى انسانى.مردم همه برابر خدا و حکم الهى یکسانید!کسى بر دیگرى برترى ندارد!

برده و ارباب در پیشگاه حق تعالى مساوى هستند.شما موظفید با بردگان،با اسیران،با مستمندان،مهربانى کنید و با آنان خوشرفتار باشید.به دختران چون پسران حرمت نهید و با آنان درشتى نکنید!و در کنار رسیدن این تعلیمات و آموختن آن بمسلمانان،و شورى که آنان در فرا گرفتن این درسها نشان مى دادند ،دشمنى همشهریان و خویشاوندان را با پدرش مى دید.آنان چنین سخنانى را خوش نداشتند.نمى خواستند مردم با این گفته ها که تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش این تعلیمات موجب درهم ریختن زندگانى آنان مى شد.اما براى اینکه بیم خود را پنهان سازند و به گمان خویش گفته هاى او را از تاثیر بیندازند،بدو تهمت مى زدند:جادوگر است،دیوانه است،یتیم ابو طالب کجا و پیغمبرى کجا؟چرا این وحى به مرد بزرگ و دولتمندى از مکه و یثرب فرود نیامده.

(8) تا دیر نشده باید این کار را چاره کرد. اما اگر او را بکشیم با ابو طالب و بنى هاشم درگیرى خواهیم داشت.بهتر است پیروان او را از گردش پراکنده سازیم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نکردند،بزور متوسل شویم.

سلاح مردم بى منطق چیست؟دشنام،آزار،و اگر ممکن شود کشتار.در شهر کوچک خبرها بسرعت پخش مى شود و خانه پدرش مرکز انعکاس جریانهاى آنروز مکه بود.امروز بلال را شکنجه کردند!امروز به عمار آسیب رسید!امروز مادر عمار را کشتند!عموى پدرش ابو لهب چنین گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهاى ناخوشایندى از این قبیل.تا روزیکه شنید پدرش پیروان خود را فرموده است مکه را ترک گویند و به حبشه بروند،چون نمى توانسته است بیش از این شاهد آزار نو مسلمانان باشد .چرا این مردمان باید از خانه و زندگى خود دست بردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائى بروند که نمى دانند کجاست،و از کسى پناه بخواهند که نمى دانند کیست؟و روش او چیست.پدرش بآنان گفته است نجاشى با پناهندگان خود خوشرفتارى مى کند،اما مگر اینان چه گناهى کرده اند که باید نزد او بروند؟چرا باید رنج غربت را تحمل کنند؟راستى این سنگ پاره ها و قطعه چوب ها که بنام خدا درون خانه کعبه نهاده اند،این اندازه حرمت دارد؟آیا بزرگان قریش نمى دانند که این دست پرداخت کارگران نه سودى دارد نه زیانى؟نه!آنان از چیز دیگرى مى ترسند.از زیانهائى که با پخش این دعوت محمد (ص) دامنگیر آنان مى شود:

«الذى جمع مالا و عدده.یحسب ان ماله اخلده.کلا لینبذن فى الحطمة (9) .» (سوره همزه) آرى پیکار در گرفته است.دسته اى مى خواهند از طاعت مخلوق باطاعت خالق بگریزند،طوق بندگى را بشکنند و آزاد شوند.و براى همین است که همه این بلاها را بجان مى خرند و از پرستش خدا باطاعت شیطان باز نمى گردند،و دسته اى که مى خواهند،اینان همچنان ابزار افزایش مکنت آنان باشند.هر یک از این حادثه ها به نوعى در قلب بظاهر کوچک و بمعنى بزرگ او اثرى مى نهاد و هر پیش آمد بدو درسى مى داد.درس پایدارى،آنان که به حکومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بایستند ،فرشتگان بر آنان فرود مى آیند. (10) امنیت و آسایش روحى اینجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار کسى است که برابر پیش آمدها استقامت ورزد و از کید شیطان نهراسد.این ها درس هائى بود که به مسلمانان داده مى شد،و او که مستقیم با گیرنده دستورات مربوط بود جداگانه مى آموخت.او باید این آزمایش ها را یکى پس از دیگرى ببیند تا چون فولادى که پى در پى آبش مى دهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمایش ها پایان یافتنى نیست،هر روز آزمایشى و هر شب ریاضتى.

دوره هاى آزمایش یکى پس از دیگرى مى گذرد،و هر آزمایش تلخ تر از آزمایش پیشین است. آزمایش ها پیوسته دشوارتر و دردناک تر مى شود.تهدید،خشونت،آزار،گرسنگى و سختى زندگانى.

روزى مى شنود دشمنان شکنجه شترى را بر سر پدرش افکنده و رخت او را آلوده ساخته اند. دوان دوان خود را به پدر مى رساند و جامه او را از آن آلودگى پاک مى سازد.روز دیگر خبر مى دهند که پاى پدرش را با پرتاب سنگ آزرده اند.هیچیک از این رفتارهاى خشونت آمیز نتیجه اى چنانکه دشمنان مى خواهند نمى دهد.نه محمد (ص) از دعوت دست مى کشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراکنده مى شوند.دیرى نمى گذرد که قریش شکست خورده و خشمگین، تصمیم سخت ترى مى گیرند .باید رابطه بنى هاشم با مردم قطع شود.آنان باید در محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار گیرند،گرسنگى و جدائى از مردم براى ایشان درس خوبى است. چندى که بدین حال بمانند خسته مى شوند.بستوه مى آیند،و براى آسایش خود هم که شده است از حمایت محمد (ص) دست بر مى دارند.

آنگاه محمد یکى از دو راه را پیش روى خود خواهد داشت:از کارى که پیش گرفته است باز ایستادن،یا بدست قریش کشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله کمى از شهر مکه براى تبعید شدگان در نظر گرفته مى شود.خوراک،پوشاک، دید و بازدید براى آنان ممنوع است.چه مدت در این دره مخوف بسر برده اند؟دقیقا معلوم نیست.ابن هشام مدت را دو یا سه سال نوشته است (11) در این مدت بر زهرا چه گذشته ست خدا مى داند.بیشتر سنگینى بار چنین زندگى بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناک تر از همه این رنج ها مرگ عزیزانست.

مرگ مادرش و مرگ ابو طالب:

قضاى الهى چنان بود که مرگ این زن فداکار-خدیجه نخستین بانوى مسلمان-با مرگ ابو طالب در یکسال اتفاق افتد آنهم در فاصله اى کوتاه (12) فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته است باید این آزمایش را هم به بیند مرگ خویشاوندان براى او آزمایش دگرى است.باید برابر این دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (13) آن آزمایشها آزمایش جسمانى بود و این امتحان،آزمایش قدرت نفسانى است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بیرونى حمایت مى کرد.با بودن ابو طالب مشرکان مکه نمى توانستند قصد جان پدرش را بکنند.زیرا خویشاوندان او-تیره بنى هاشم-تیره اى بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنى زهره،بنى مخزوم و یا بنى حرب نبود،هیچ قبیله اى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمى کرد.مهتران مکه و ثروتمندان شهر مى دانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند،بنى هاشم خاموش نمى نشینند،و بسا که تیره هاى دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام مى کردند.دشنام،ریشخند، سنگ پرانى،دهن کجى،تهمت:حربه هائى که ناتوانان از آن استفاده مى کنند.تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همه این منظره ها باشد،و پس از تحمل این رنج ها آن دو صحنه دلخراش را نیز به بیند.

اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست.او جانشین عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خدیجه است. (ام ابیها) چه کنیه مناسبى!مام پدر.او باید وظیفه مادرش را عهده دار شود.باید براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.

اگر قبول کنیم زهرا (ع) پنجسال پیش از بعثت متولد شده است،بخاطر همین مادر خانگى است که تا هفده سالگى نتوانست و یا نخواست بخانه شوهر برود.او نمى خواست پدرش را تنها بگذارد.او مى دانست تا آنجا که مى تواند باید در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اکنون که پدرش سرپرستى چون ابو طالب و غمخوارى چون خدیجه را ندارد،دشمنان بر او گستاخ تر شده اند،و او به دلجوئى نیاز دارد.پدر نیز چون این فداکارى را از او مى دید با نمودن محبت، خشنودى خویش را از وى اعلام مى کرد.

سالها پس از این روزگار از عایشه مى پرسند،چرا به جنگ جمل برخاستى؟مى گوید:«این داستان را باز مگوئید بخدا سوگند کسى از مردان جز على و از زنان جز فاطمه نزد پیغمبر محبوب تر نبود (14) و نیز مى گوید کسى را راستگوتر از فاطمه ندیدم جز پدرش (15) ممکن است کسانى که در سیره پیغمبر و خاندان او تتبعى دقیق ندارند،یا روح اسلام و شریعت محمد (ص) را چنانکه باید لمس نکرده اند چنین به پندارند که این محبت مانند دوستى هر پدر به فرزندى ناشى از غریزه انسانى است .این پندار شاید از یک جهت درست باشد.ما نمى گوئیم محبت رسول خدا به فاطمه رنگى از عاطفه پدر سبت بدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما این روایت و روایتهاى دیگر که با اندک اختلافى در الفاظ از پیغمبر رسیده نشان دهنده حقیقتى دیگر است- بزرگى فاطمه در دیده پیغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهاى پس از وى-فاطمه این مقام را نه تنها از آنجهت یافت که دختر پیغمبر است،آنچه او را شایسته این حرمت ساخت از خود گذشتگى،پارسائى،زهد،دانش و دیگر ملکات انسانى است که در او به حد کمال بوده است.و همه مورخان شیعه و سنى این امتیازات را براى وى در کتابهاى معتبر خویش نوشته اند.

از امام صادق (ع) پرسیدند:بعض جوانان حدیثى از شما باز میگویند که باور کردنى نیست. میگویند«خدا از خشم فاطمه بخشم مى آید (16) »امام صادق فرمود-مگر شما این روایت را در کتاب هاى خود ندارید که خدا از خشم بنده مؤمن بخشم مى آید؟ -چرا -پس چرا باور نمى دارید که فاطمه زنى با ایمان باشد و خدا از خشم او بخشم آید (17) .

مرگ خدیجه و ابو طالب،پیغمبر را نیز سخت آزرده ساخت.او دیگر خود را تنها و بى غمخوار و پشتیبان میدید،اما در همه حال خدا مدد کار او بود.و دعوت به خداپرستى شعار او.سفرى به طائف کرد شاید در آن شهر از میان مردم ثقیف که تیره اى قدرتمند بودند کسانى را بدین خدا در آورد.ولى مهتران آنجا نه تنها روى خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نیز دریغ نکردند.

مکه همه کوششهاى خود را براى خاموش ساختن این فروغ خدائى بکار برد،اما از این کوشش سودى نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهى تازه رسید.طرح محاصره اقتصادى-آخرین مبارزه قریش-با شکست روبرو گردید،تا آنجا که سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصمیم دیگرى گرفتند.حال که دیگر محمد در مکه پشتیبانى ندارد باید خود او را از میان بردارند.باید همه تیره ها در کشتن او شریک باشند،تا بنى هاشم نتوانند کسى را به قصاص او بکشند .اما مکرهاى شیطانى برابر تقدیرات ربانى نمى پاید.از چندى پیش مرکز دعوت از مکه به یثرب که شهرى در پانصد کیلومترى مکه است منتقل شده بود،یا بهتر بگوئیم مرکزى تازه براى دعوت اسلام تاسیس گردید.یاران پدرش تک تک یا دسته دسته خانه و زندگانى خود را رها مى کنند و به یثرب مى روند.مردم این شهر که از آن پس در تاریخ اسلام لقب «انصار»را یافتند از آنان هر چه نیکوتر پذیرائى کردند.تا آنجا که آنان را بر خود مقدم داشتند.شبى که بنا بود توطئه قریش عملى گردد ،و پیغمبر (ص) بدست گروهى مرکب از همه تیره هاى قریش کشته شود،على (ع) را بجاى خود خواباند و با ابو بکر راه یثرب را پیش گرفت.این همان روى داد بزرگى است که چند سال بعد،مبدا تاریخ مسلمانان گردید و تا امروز هم بنام «تاریخ هجرى »متداول است.

چون اندک اندک کارها سر و سامانى یافت،و مسجدى آماده گردید،و مهاجران در خانه هاى تازه جاى گرفتند،پدرش دستور هجرت وى را داد.بلاذرى نویسد:زید بن حارثه و ابو رافع مامور همراهى فاطمه (ع) و ام کلثوم بودند (18) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (19) بهر حال زهرا و ام کلثوم با سرپرست خود سوار شدند کاروان آماده حرکت است حویرث بن نقیذ،از دشمنان محمد (ص) که پیوسته بد گوى او بود نزد آنان مى آید و شتر آنان را آسیبى مى زند.

شتر مى رمد و فاطمه و ام کلثوم بر زمین مى افتند.ابن هشام و دیگر مورخان از آسیبى که فاطمه (ع) از این صدمه دیده است نامى نبرده اند،لکن پیداست که دختر پیغمبر از این حادثه بى رنج نمانده است.این مرد پست فطرت در شمار کسانى است که در روز فتح مکه پیغمبر (ص) فرمود اگر به پرده هاى کعبه چسبیده باشند باید خونشان ریخته شود حویرث بدست على شوى فاطمه کشته شد (20) در مقابل این سندها یعقوبى که او نیز از تاریخ نویسان طبقه اول است نویسد على بن ابى طالب (ع) او را بمدینه آورد (21) و روایت هاى شیعى نوشته یعقوبى را تایید میکنند.سرانجام وعده خدا تحقق یافت. مسلمانان از گزند مشرکان و دشمنان آسوده گردیدند.در تاریخ اسلام فصل تازه اى گشوده شد. از این تاریخ دیگر نه تنها از بجاى آوردن مراسم دینى بیمى ندارند،باید دیگران را هم به پذیرفتن دین بخوانند،و اگر نپذیرفتند با آنان پیکار کنند.

 

--------------------------------------------------------------------------------

1.روضة الواعظین ج 1 ص 148.

2.بحار ص 18 ج 43 از امالى شیخ طوسى.نسائى،حافظ ابو القاسم دمشقى و جمعى دیگر این حدیث را ضبط کرده اند (الصواعق المحرقه ص 160) .

3.بحار ص 12 ج 43.

4.روضة الواعظین ص 148..

5.بحار ص 12

6.ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذیل فطم.

7.یعقوبى ج 2 ص 8.

8.و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم.

9.مال ها را بر هم مى نهد و مى شمارد و مى پندارد این مال او را جاویدان خواهد ساخت نه چنین است،این مال آتش جان او خواهد شد.

10.ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئکة (فصلت-30) .

11.ج 1 ص 375.

12.اما به نقل شیخ کلینى،ابو طالب یکسال پس از مرگ خدیجه در گذشت (اصول کافى ج 1 ص 44) .

13.و بشر الصابرین.الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون (البقره:155-156) .

14.بحار ج 43 ص 23 از امالى شیخ طوسى.

15.مناقب ج 1 ص 462.

16.خوارزمى ج 1 ص 60.

17.بحار ص 22 ج 43.

18.انساب الاشراف.ص 414 و 269.

19.ابن هشام ج 4 ص 29.

20.ابن هشام ج 4 ص 30.

21.ج 2 ص 31.


گفت و گویى با بقیع

سه شنبه 87/2/31 6:17 عصر| | نظر

گفت و گویى با بقیع

باز کن بر روى من آغوش جان را اى بقیع                                                       تا ببینم دوست دارى میهمان را اى بقیع


خاکى اما برتر از افلاک دارى جایگاه                                                              در تو مى‏بینم شکوهِ آسمان را اى بقیع
پنج خورشیدِ جهان‎افروز در دامان تست                                                        کرده‏اى رشک فلک این خاکدان را اى بقیع

مى‏رسیم از گرد ره با کوله بار اشک و آه                                                       بار ده این کاروانِ خسته جان را اى بقیع

بیت الاحزان بود و زهرا، هیچ کس باور نداشت                                             تا کنند از او دریغ آن سایبان را اى بقیع

عاقبت از جور گلچین، سایه این گل شکست                                                در بهاران دید تاراج خزان را اى بقیع

گرچه باغ یاس او پُر شد ز گل‎هاى کبود                                                         با على، زهرا نگفت این داستان را اى بقیع


سیلى گلچین چو گردد با رخ گل آشنا                                                           بلبل از کف مى‏دهد تاب و توان را اى بقیع
حامل وحى الهى، گاهِ ابلاغ پیام                                                                  بوسه مى‏زد بارها آن آستان را اى بقیع


اى دریغا روز روشن، دشمنِ آتش فروز                                                         بى امان مى‏سوخت آن دارالأمان را اى بقیع
قهر دشمن آنقدر دامن به آتش زد، که سوخت                                             عاقبت آن طایر عرش آشیان را اى بقیع

اى دریغا در میان شعله، صاحبخانه سوخت                                                 سوخت این ناخوانده مهمان، میزبان را اى بقیع

دیگر از آن شب على از درد، آرامى نداشت                                                 داده بود از دست چون آرام جان را اى بقیع


با دلى لرزان، ز بلبل پیکر گل را گرفت                                                          یاد دارى گریه‏هاى باغبان را اى بقیع
لرزه مى‏افتد به جانت، تا که مى‏آرى به یاد                                                  لرزش آن دست‏هاى مهربان را اى بقیع


جز تو غم‏هاى على را هیچ کس باور نکرد                                                  مى‏کشى بر دوش خود بارى گران را اى بقیع
باز گو با ما، مزار کعبه‎ی دل‎ها کجاست                                                       در کجا کردى نهان آن بى‏نشان را اى بقیع

قطره‏اى، اما در آغوش تو دریا خفته است                                                   کرده‏اى پنهان تو موجى بیکران را اى بقیع

چشم تو خون گرید و «پروانه» مى‏داند کجاست                                          چشمه‎ی جوشان این اشکِ روان را اى بقیع

 

                                                                                                                    استاد محمّد على مجاهدى «پروانه»


دل صدیقه کبرى گرفته

سه شنبه 87/2/31 6:15 عصر| | نظر

دل صدیقه کبرى گرفته

خداوندا چرا دل‎ها گرفته                                                                                  جهان را ماتمى عظمى گرفته


چرا سرها بود بر زانوى غم                                                                              سحاب تیره عالم را گرفته
چه غوغایى به یثرب گشته برپا                                                                        که موج فتنه‏ها بالا گرفته

ز جور امت و هجران بابا                                                                                   دل صدیقه کبرى گرفته


زدند آتش به درب مهبط وحى                                                                          که دودش گنبد خضرا گرفته

امیرمؤمنان سردار اسلام                                                                               غم عالم به قلبش جا گرفته
فدک را از کف دخت پیمبر                                                                                ریاکاران بى‏پروا گرفته

چه رخ داده مگر از بهر زهرا                                                                            که روى خویش از مولا گرفته

مه برج نبوت منخسف شد                                                                             که قرص صورت زهرا گرفته

سیه کرده است قنفذ بازویش را                                                                     به دستورى که زان رسوا گرفته


گلویش را فشار غصه و غم                                                                            ز دست ‏بى‏وفائی‎ها گرفته
امید از زندگى ببریده دیگر                                                                              ز دنیاى دنى دل‎ها گرفته

نه تنها سوخت «فولادى‏» از این درد                                                                که غم بر دهر و مافیها گرفته

         

                                                                                                                                  "حسین فولادى" 


از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه

سه شنبه 87/2/31 6:14 عصر| | نظر

از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه

از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه                                                 گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه

برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر                                                  خـلــقـنـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه

اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را                                                 در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه


در پــشــت در فــتــاده ام‎الائـــمـــه از پـا                                                دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه
زیـنـب بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را                                               ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه

در خون فتاده زهرا چون مرغ نیم بسمل                                                 مـحـسـن فـتاده چـون گـل پرپر در آستانه

در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر                                             مانده حـسـیـن مظـلوم، حیران در آن میانه


از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا                                                    وز زخــم سـیـنـه گـیـرد از مــیــخ در نشـانه
دارد حــســن شـکـایـت از کـیـنـه مغیره                                                ریـــزد ز دیـــدگـــانـــش یــاقـــوت دانـه دانـه

بـا پـهـلـوی شـکـسـته، چون مـرغ بـال بسته                                        زهـرا بـه خـون نـشسـته در کـنج آشیانه

منبع:

کتاب زمزمه‎های مرحوم حاج احمد دلجو، ص 20.


گلستان بقیع

سه شنبه 87/2/31 9:4 صبح| | نظر

گلستان بقیع

بس که پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع                                                       بوى گل مى‏آید از چاک گریبان بقیع

مرغ شب در سوگ گل‎هایى‏که بر این خاک ‏ریخت                                             از سر شب تا سحر، باشد غزل‎خوان بقیع

ناله‏هاى حضرت زهرا هنوز آید به گوش                                                           از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقیع

گوش ده تا گریه‎ی زار على را بشنوى                                                             نیمه شب‎ها از دل خونین و حیران بقیع

این حریم عشق دارد عقده‏ها پنهان به دل                                                      شعله‏ها سر مى‏کشد از جان سوزان بقیع

از دل هر ذرّه بینى جلوه‏گر صد آفتاب                                                              گر شکافى ذرّه ذرّه خاکِ رخشان بقیع


هر گل اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار                                                        وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقیع
بسته‏ام پیمان الفت با مزار عاشقان                                                              خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع


اى ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دل‎هاى حزین                                                         خیز و سامان ده به گلزار پریشان بقیع
سینه این خاکِ گلگون، هست مالامالِ درد                                                      کوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع


اى جهان آباد کن، برخیز و مهر و داد کن                                                          باز کن آباد از نو، کوى ویران بقیع
چون ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب                                                 سیلِ خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع

 

                                                                                                                     استاد محمدحسین بهجتى «شفق


در فراق یاس، مشکى پوشیم

سه شنبه 87/2/31 9:3 صبح| | نظر

در فراق یاس، مشکى پوشیم

حضرت زهرا علیهاالسلام
عشق من! پاییز آمد مثل پار                                                                                باز هم، ما باز ماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما                                                                                       گُل دمید و خون نجوشیدیم ما


باید از فقدان گل، خونجوش بود                                                                            در فراق یاس، مشکى پوش بود
یاس بوى مهربانى مى‏دهد                                                                                عطر دوران جوانى مى‏دهد

یاس‎ها یادآور پروانه‏اند                                                                                       یاس‎ها پیغمبران خانه‏اند

یاس ما را رو به پاکى مى‏برد                                                                              رو به عشقى اشتراکى مى‏برد

یاس در هر جا نوید آشتى‎ست                                                                           یاس دامان سپید آشتى‎ست

در شبان ما که شد خورشید؟ یاس                                                                     بر لبان ما که مى‏خندید؟ یاس

یاس یک شب را گُل ایوان ماست                                                                       یاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد روى صبح پرپر مى‏شود                                                                              راهى شب‎هاى دیگر مى‏شود

یاس مثل عطر پاک نیت است                                                                            یاس استنشاق معصومیت است


یاس را آیینه‏ها رو کرده‏اند                                                                                 یاس را پیغمبران بو کرده‏اند
یاس بوى حوض کوثر مى‏دهد                                                                           عطر اخلاق پیمبر مى‏دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود                                                                            دانه‏هاى اشکش از الماس بود


داغ عطر یاس زهرا زیر ماه                                                                               مى‏چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون على یاس است و بس                                                               چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک مى‏ریزد على مانند رود                                                                           بر تن زهرا، گل یاس کبود

       

                                                                                                                                              "احمد عزیزى"


فاطمیه شعر داغ لاله است

سه شنبه 87/2/31 9:0 صبح| | نظر

فاطمیه شعر داغ لاله است

حضرت زهرا علیهاالسلام

فاطمیه قصه‎گوى رنج‎هاست                                                                       بهترین تفسیرسوز مرتضى است

فاطمیه شعر داغ لاله است                                                                        قصه زهراى هجده ساله است


فاطمیه آتش‎افروز دل است                                                                        احتجاجش یک کتاب کامل است
فاطمیه سینه‎چاک دردهاست                                                                      شاهد نامردى نامردهاست

فاطمیه سوز دل را ساز کرد                                                                        دفتر داغ على را باز کرد

فاطمیه ماه گل افشردن است                                                                   فتح باب تازیانه خوردن است


فاطمیه قفل غم را شد کلید                                                                     چون که دارد هم شهیده، هم شهید
 

                                                                                                                                  "میرزا عباس مهدوى‏فرد


ما و فاطمه (علیهاالسلام)

سه شنبه 87/2/31 8:58 صبح| | نظر

ما و فاطمه (علیهاالسلام)

باور ما این است که در عرصه جهان چهره فاطمه علیهاالسلام محجوب است، نه تنها در جوامع منهای اسلام، بلکه در جامعه اسلامی، وای وای که چه می‏گوید حتی در جامعه شیعی ما، بیش از چهارده قرن از تاریخ حیات و ممات فاطمه علیهاالسلام می‏گذرد، با این همه آثار و نوشته‏ها در ‌شان و موقعیت ایشان به این همه بحث و سخنرانی و مرثیه‎سرائی درباره او، هنوز تصویری درست از چهره حیات فاطمه علیهاالسلام در اذهان وجود ندارد. آنچه که دوستدارانش در اذهان دارند شبح‏هائی نامفهوم و مبهم از فاطمه علیهاالسلام است و نه چیزی بیشتر.

او حتی در میان طرفدارانش نیز غریب و ناشناخته است به گفته محقق، چهره‏ای است که در پشت مدح و ثنا و گریه دوستان محجوب مانده و فرصتی نیافته‏اند که از حرکات و سکنات رفتار و مواضع او سر درآورند. بحث‎ها اغلب در مورد مصیبت‏های وارده بر فاطمه علیهاالسلام دور می‏زند، و کمتر از حقایق و جهات زندگی او.

این واقعاً جای تأسف است که با وجود این همه مجالس و فاطمیه‏ها و عزاداری‏ها تلاش گویندگان و سرایندگان متوجه برانگیختن عواطف و گریستن و گریاندن باشد. این خواسته‏ای معقول برای همه دوستداران فاطمه علیهاالسلام است که بدانند برای چگونه فردی گریه می‏کنند و فاطمه علیهاالسلام برای بشریت چه ره‎آورد ارزنده‏ای داشت که اینک برای فقدانش آن همه اشک بریزیم. از خداوند برای وصول به چنین هدف تمنای توفقی و برای تلاشگران در این راه دعا می‏کنیم.
نوع شناخت‏ها از فاطمه علیهاالسلام
- دوستدارانش او را زنی مظلومه و معصومه می‏شناسند، که البته فاطمه علیهاالسلام چنین بود.

- از گریه‏های ممتد و طولانی او پس از مرگ پدرش خبر دارند که البته او را گریه‏ای بسیار بود.

- و از ناشناخته بودن قبر او سخن دارند که البته قبرش هنوز شناخته شده و معلوم نیست.

ولی از این نکته غافلند آن چه را که بیشتر سازنده شناخت رمز و راز مظلومه و مغضوبه بودن است، شناخت علل گریه‏های ممتد و طولانی اوست و دریافت راز مخفی بودن قبر اوست. از مبارزات فاطمه علیهاالسلام، از حق‏طلبی‏های او از مشی سیاسی و اقتصادی او، از حیات احساسی و تعقلی او، از مقام معاونت او در رابطه با علی (علیه‌السلام)، از شیوه کیفیت تربیت فرزندش، از خانه‏داری او، از همت و پشتکار او، از بی‏ترسی و بی واهمگی او، از فریاد اعتراضش علیه ستمگری‏ها، تجاوزها و ناحقی‏ها، از تلاش او در هدایت زنان و ... کمتر سخن به میان می‏آید. در حالی که زمان ما به آگاهی از این مسائل بیشتر نیاز دارند تا به مسائل دیگر.

 

نیاز زنان ما
زنان ما نیاز دارند دریابند چگونه باید پیوندی بین عبادت و لذت ایجاد کرد، و چگونه در عین حضور اجتماعی باید به پوشش و عفاف خود عنایت داشت و چگونه می‎توان در جو زمانی نامناسب هدف و هویت خود را فراموش نکرد. بحث‎ها باید در این حدود دور زند.

باید خطوط فکری فاطمه علیهاالسلام را از لا به لای تاریخ، از احادیث و سخنان حضرات معصومین، از گفته‏ها و سروده‏ها و مواضع ایشان استخراج کرد و به صورت یک طرح و یک دستورالعمل درآورد تا زنان ما بدانند چگونه باید عمل کرده و در شرایط گوناگون چگونه باید موضع بگیرند.
جامعه زنان ما باید دریابند که ارزش تلاش مبارزاتی فاطمه علیهاالسلام کمتر از ارزش صلح حسن (علیه‌السلام) و کم‎بهاتر از قیام حسین (علیه‌السلام) نیست و اگر تصویری در اذهان، خلاف چنین باور است بدان خاطر است که هنوز ما در فاطمه‏شناسی ضعیفیم و هنوز ما را توان ارزیابی و تحلیل و مقایسه و بررسی ریشه‏ها و عوامل پدید آوردنده یک نهضت و حرکت نیست.


ما و بمباران تبلیغاتی
در عین وجود نارسائی‏هائی این چنین، و با مواجهه با مشکلات و دشواری‏هائی که ما را در رساندن پیام فاطمه علیهاالسلام و مکتب او در عرصه ملی و بین‏المللی است، ما با سد راه‎ها و حایل‎سازی‏های متعددی مواجهیم که از جمله آنها بمباران تبلیغاتی دشمنان اسلام است، تبلیغاتی که خصم درباره آن از سال‎های سال قبل، به ویژه پس از جنگ‎های صلیبی درباره آن حساب شده، برنامه‎ریزی کرده است.

برنامه‏ریزی‏ها به گونه‏ای بوده است که در آن حذف نام فاطمه علیهاالسلام از صحنه‏های علم و عمل مطرح و مورد نظر بوده است. در دانشکده‏های معارف و الهیات جهان و در محافلی که از خدمت ناچیز زن در عرصه جهان یاد می‏شود از فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر، اسم و خبری نیست و اگر هم باشد به گونه‏ای مبهم و مسخ شده است.

ما امروز با دنیائی مواجهیم که از جرقه‎زنان غربی، نورافکن‏هایی ساخته‏اند و از زنی به نام ژاندارک، بتی پدید آورده‏اند و کوشیدند با حماسه‎سازی‏ها و شور آفرینی‏ها، نام و یاد آن را زنده داشته و محبت آنها را در دل‏ها بیافکنند - در قبال چنین وضعی در دنیای اسلام چه خبر است؟ از فاطمه علیهاالسلام چه سخنی در میان است؟ از زینب و کلثوم و سکینه چه حرف و بحث و مطلبی؟

اعتقاد ما بر این است که تلاشی کامل و همه جانبه برای شناخت فاطمه علیهاالسلام و ابعاد حیات او لازم است، کاری که دیگران آن را عرضه و ارائه کرده و بیش و کم از عهده آن برآمده‏اند. اما آنچه مهم است بیرون آوردن جنبه‏های حیات ‏فاطمه علیهاالسلام از صورت تاریخی و قرار دادن آن در مقابل یک مکتب است، کاری که ما را شوق انجام دادن آن بود ولی عرضه و توان کافی برای آن نبود.
 

گناه جوامع اسلامی
در این گناه نارسائی، جوامع اسلامی تا چه حد شرکت دارند؟ سهم آنها در این کوتاهی و نارسائی به چه میزان است؟ آیا دستگاه تبلیغاتی و وسایل ارتباط جمعی آنها را در این جنبه گناهی نیست؟ آیا آنها به وظیفه اسلامی خود در این زمینه عمل کرده‏اند؟

کوتاهی‏های آنان در این زمینه به گونه‏ای است که گویی آنان دستگاه ارتباط جمعی و وسایل رادیو، تلویزیون خود با شرط همگامی با شیوه غرب از آنان خریداری کرده‏اند. و شاید به همین نظر است که در آنان جرئتی و همتی برای معرفی زنان نمونه به چشم نمی‏خورد و یا باید گفت افکار مسئولان و گروندگان آنها در حدی نیست که برای چنین اقداماتی ارزش قائل باشند و یا در سطحی نیستند که از حیات فاطمه علیهاالسلام و ابعاد زندگی او سر درآورده باشند.

شناخت علل گریه‏های ممتد و طولانی اوست و دریافت راز مخفی بودن قبر اوست. از مبارزات فاطمه علیهاالسلام، از حق‏طلبی‏های او از مشی سیاسی و اقتصادی او، از حیات احساسی و تعقلی او، از مقام معاونت او در رابطه با علی (علیه‌السلام)، از شیوه کیفیت تربیت فرزندش، از خانه‏داری او، از همت و پشتکار او، از بی‏ترسی و بی واهمگی او، از فریاد اعتراضش علیه ستمگری‏ها، تجاوزها و ناحقی‏ها، از تلاش او در هدایت زنان و ... کمتر سخن به میان می‏آید. در حالی که زمان ما به آگاهی از این مسائل بیشتر نیاز دارند تا به مسائل دیگر.
سیده زنان بودن فاطمه علیهاالسلام و جنبه الگوئی او مورد قبول همه فرق مسلمین است، تنها مورد بحث شیعیان نیست، حال باید پرسید با چنین زمینه و اعتقادی درباره معرفی فاطمه علیهاالسلام چه کرده‏اند؟ چه بررسی و تحلیلی؟ چه ارائه تصویری از او؟ و کدام شیوه برای جا انداختن او به عنوان یک الگو و مدل؟ در دنیائی که غرب می‏کوشد هنر پیشه‏ای معروف الحال را مدل و الگو معرفی کند و با سخن گفتن از وقار و حیاء و زیبائی و راه و مشیش دلها را واله و حیران او بسازد از فاطمه علیهاالسلام چه خبر؟ برای استقرار محبتش در دلها چه برنامه‏ریزی‏هائی شد؟

 


تلاش نویسندگان
نویسندگان در ‌شان و مدح فاطمه علیهاالسلام سخن‏ها گفتند، آثار و نوشته‏هایی از خود بر جای گذاردند که الحق باید گفت شکرالله ساعیهم. ولی جنبه تحلیل و نتیجه‏گیری‏ها و درس آموزی‏ها از بحث را بر عهده خوانندگان گذارده‏اند و این مسأله‏ای است که برای افراد نوپائی چون ما دشواری می‏آفریند، ما در آن درجه از فرصت و تعمق و تفکر نیستیم که بتوانیم در سایه بررسی‎ها از حقایق سر درآوریم، عادت کرده‏ایم که دیگران به ما درس بدهند و یا تصویرهائی درس‏آموز به ما ارائه دهند.

سیده زنان بودن فاطمه علیهاالسلام و جنبه الگوئی او مورد قبول همه فرق مسلمین است، تنها مورد بحث شیعیان نیست، حال باید پرسید با چنین زمینه و اعتقادی درباره معرفی فاطمه علیهاالسلام چه کرده‏اند؟ چه بررسی و تحلیلی؟ چه ارائه تصویری از او؟ و کدام شیوه برای جا انداختن او به عنوان یک الگو و مدل؟
و البته کوتاهی عمر فاطمه علیهاالسلام، عدم ثبت همه وقایع حیاتش توسط تاریخ نگاران، و به دست نرسیدن همه آنچه را که تازه در مورد زندگیش ثبت شده سبب شدند که شناخت او کامل نباشد و نویسندگان تا حدودی از این بابت معذور باشند.

البته این نکته هم قابل ذکر است که دوستی‏های نیاندیشیده و سعی افراطی در جا انداختن مسأله‏ای که متکی به سند و استدلالی نیست، ذکر حقایق و مسلمات با تکیه به تعصب‎ورزی‏ها، و بد و ناسزاگوئی به خصم و نه تنها اثری مثبت بر جای نمی‏گذارد بلکه در مواردی نوعی سرخوردگی و وازدگی نسبت به گوینده و نویسنده پدید می‏آورد که حاصل آن مهجور ماندن از آشنائی با فاطمه علیهاالسلام است.

 


 

کوشش‏های لازم
اعتقاد ما بر این است که تلاشی کامل و همه جانبه برای شناخت فاطمه علیهاالسلام و ابعاد حیات او لازم است، کاری که دیگران آن را عرضه و ارائه کرده و بیش و کم از عهده آن برآمده‏اند. اما آنچه مهم است بیرون آوردن جنبه‏های حیات ‏فاطمه علیهاالسلام از صورت تاریخی و قرار دادن آن در مقابل یک مکتب است، کاری که ما را شوق انجام دادن آن بود ولی عرضه و توان کافی برای آن نبود.

باید خطوط فکری فاطمه علیهاالسلام را از لا به لای تاریخ، از احادیث و سخنان حضرات معصومین، از گفته‏ها و سروده‏ها و مواضع ایشان استخراج کرد و به صورت یک طرح و یک دستورالعمل درآورد تا زنان ما بدانند چگونه باید عمل کرده و در شرایط گوناگون چگونه باید موضع بگیرند.

جامعه زنان ما باید دریابند که ارزش تلاش مبارزاتی فاطمه علیهاالسلام کمتر از ارزش صلح حسن (علیه‌السلام) و کم‎بهاتر از قیام حسین (علیه‌السلام) نیست و اگر تصویری در اذهان، خلاف چنین باور است بدان خاطر است که هنوز ما در فاطمه‏شناسی ضعیفیم و هنوز ما را توان ارزیابی و تحلیل و مقایسه و بررسی ریشه‏ها و عوامل پدید آوردنده یک نهضت و حرکت نیست.
گام به گام زندگی را باید مورد بررسی و تحلیل قرار داد و یافته‏ها را به صورت درس عرضه کرد این واقعاً جای تأسف است که با وجود این همه مجالس و فاطمیه‏ها و عزاداری‏ها تلاش گویندگان و سرایندگان متوجه برانگیختن عواطف و گریستن و گریاندن باشد. این خواسته‏ای معقول برای همه دوستداران فاطمه علیهاالسلام است که بدانند برای چگونه فردی گریه می‏کنند و فاطمه علیهاالسلام برای بشریت چه ره‎آورد ارزنده‏ای داشت که اینک برای فقدانش آن همه اشک بریزیم. از خداوند برای وصول به چنین هدف تمنای توفقی و برای تلاشگران در این راه دعا می‏کنیم.

 

منبع:

کتاب در مکتب فاطمه علیهاالسلام، دکتر علی قائمی، فصل 27.    


درس‏هایی از فاطمه علیهاالسلام

سه شنبه 87/2/31 8:50 صبح| | نظر

درس‏هایی از فاطمه علیهاالسلام

حضرت زهرا علیهاالسلام

فاطمه علیهاالسلام آن بانوی بزرگ ما شهید شد و نه تنها شیعیان جهان، بلکه همه دوستان و آزادمنشان را عزادار ساخت. او زنی در خور احترام و بانویی نمونه‏ و بی‎مانند در جهان بشریت بود. عمری کوتاه داشت، ولی از همه ساعات و ایام آن در راه بندگی خدا، و نجات انسان‎ها از قیود و انحرافات استفاده کرد.

اینک مائیم و خاطرات فاطمه (علیهاالسلام)، مائیم و روح جهان و تلاش قرآنی فاطمه (علیهاالسلام) که برای زنده داشتن آن خاطرات، سالانه هزاران مجلس وعظ سخنرانی برپا می‏سازیم و به یاد عظمت و بزرگواری‏های او احساس غرور می‏کنیم و جهت رنج‎ها و مصیبت‏های وارده بر او اشک‏ها می‏ریزیم و یا او را وسیله گرانقدری در پیشگاه خدا قرار داده و به عرض حاجت می‏نشینیم.

فاطمه علیهاالسلام امروز در میان ما نیست ولی خاطره ناله‏های دردمندانه‏اش که به خاطر نجات امت و اصلاح شوؤن آنها بر می‏آمد هنوز در گوش‏ها طنین‎انداز است. و شهادت مظلومانه‏اش حاکی از مقاومت و خطابه جانانه‏اش پرچمی افروخته بر قلب تاریخ برای اعلام حق و قبر پنهانش اعلام نوعی ناامنی پدید آمده از غاصبان حق.
این تلاش‏ها و برنامه‏ها خوب و ارزنده‏اند ولی جهت‎دهنده به سوی مقصود نیستند و نقش سازندگی و تحول‎انگیزی آنها اندک است. فاطمه علیهاالسلام برای این، تلاش نکرد که به او احسنت و مرحبا بگوئیم و بدان خاطر به شهادت نرسید که اشک ما را بدرقه راه کند و یا مجالس عزای او صرفاً برای عزاداری و توبه نیست که مقصدی فوق آن مطرح است.

 حضرت زهرا علیهاالسلام

بهترین توسل
بهترین توسل برای نجات از مشکلات و همّ و غمّی که در سر راه ماست توسل به راه و رسم حیات فاطمه علیهاالسلام است. فاطمه علیهاالسلام قافله سالار زنان جهان و مایه افتخار دنیای اسلام است. زندگی او بر اساس ایمان و اعتقاد و باور راستین است. عرضه کننده بهترین ایده‏ها و سنت‏هاست و راه او، راه نجات است. و از رمز پیروزی‏ها و انحطاطها در پیروی یا عدم تبعیت از راه و رسم اوست.


گریه بر فاطمه علیهاالسلام باید گریه معرفت باشد و گریه ندامت از این که من گنهکارم چرا که می‏توانستم پاک و سالم باشم. چرا گنه کرده‏ام؛ و گریه حسرت که چرا از کاروان فاطمه (علیهاالسلام) عقب افتاده‏ام. و در پس این گریه تصمیم‏گیری بر این امر که دیگر به راه خطا نروم، و حق خدا و خلق را که بر ذمه دارم ادا کنم.
راه فاطمه (علیهاالسلام) تنها راه دیروز نبوده و نیست که راه امروز است و هر روز. و تنها راه. شریعت خاص و آئینی ویژه نیست که راه فطرت است و بدین سان در همه جای جهان قابل اجرا و عملی است. اگر ما راه فاطمه (علیهاالسلام) را راه اسلام می‏خوانیم بدان خاطر است که در باور ما اسلام، آئین فطرت است. تعالیم آن با زمینه‏های فطری سازگار است و فاطمه (علیهاالسلام) آنچه را که دارد از عطایای الهی است که در سایه تطابق خود با اندیشه‏های اسلامی آن را به دست آورده است.

هم او سند مظلومیت است، سند حق‏طلبی است. کبودی بدنش خط روشنی بر سیه روزی خصم است و ورم بازویش نشانه بدستیزی دشمن برای کوتاه کردن دست او از دامن حق و این خود یک سند است. اثر ضربه‏های تازیانه بر بدن، خطوط کبودی در آن پدید آوردند که هر کدام خطوط روشنی است بر بی منطقی دشمن.
ذکر یک هشدار بجاست که گمان نرود نجات‎بخشی انسان تنها در سایه گریه بر فاطمه علیهاالسلام حاصل است و یا با گریه‎ی تنها، می‏توان آلودگی‏ها را از خود زدود. گریه عاطفی و ناشی از دلسوزی‏ها و به خاطر تصویر مصائب جانکاه و دردهای انسانی ستمدیده نمی‏تواند گرهی از مشکل بگشاید و عامل نجات گردد که اگر چنین بود عمر سعد نجات یافته است. زیرا در عصر عاشورا از دیدن مصائب بازماندگان حسین دلش به رقّت آمد و سوخت و قطرات اشک هم نثار کرد.

گریه بر فاطمه علیهاالسلام باید گریه معرفت باشد و گریه ندامت از این که من گنهکارم چرا که می‏توانستم پاک و سالم باشم. چرا گنه کرده‏ام؛ و گریه حسرت که چرا از کاروان فاطمه (علیهاالسلام) عقب افتاده‏ام. و در پس این گریه تصمیم‏گیری بر این امر که دیگر به راه خطا نروم، و حق خدا و خلق را که بر ذمه دارم ادا کنم. و سختگیری بر خود از طریق عبادتی چون عبادت فاطمه (علیهاالسلام)، که لذت گناه را فراموش کنم و حتی گوشت روئیده از گناه را ذوب نمایم و حال و عملم خلاف آن باشد که بوده است.

حضرت زهرا علیهاالسلام
 

یاد فاطمه علیهاالسلام
فاطمه (علیهاالسلام) را باید همیشه به یاد داشت و یاد او باید یاد عشق در ایمان باشد و یاد عاطفه و احساس توام با تعقل او درخور یاد کردن و ذکر است؛ بدان خاطر که تصویر آزادگی او به ما درس آزادی می‏دهد، خاطره حق‎طلبیش به ما درس وظیفه و جرئت و شهامت می‏دهد و یا مبارزه‏اش در ما روح مبارزات حق‏طلبانه را احیاء می‏کند.

او با عمل درس داد، درس توّلا و تبّرا، درس همرزمی با همسر در تعقیب هدف مشترک، درس صفا و اخلاص در کارها، درس انجام وظیفه هدایت برای زنان، درس کمک‎کاری برای مردم، درس زیر بازوگیری، درس بیان حق، درس از خود گذشتگی و ایثار، درس ثبات قدم در برابر متجاوزان و غاصبان، درس حجاب و پوشش، درس پرچم‎افرازی و گاهی پرچم ساختن مظلومیت، حتی پنهان کردن جنازه و قبر خود برای هشیار کردن.
ما با یاد فاطمه علیهاالسلام و موضعگیری‎هایش باید این درس را داشته باشیم که به موضع‏گیری اندیشه در شرایط گوناگون و متفاوت زندگی دست یابیم و در هر مساله و مشکل از خود سوال کنیم اگر فاطمه (علیهاالسلام) با این مشکل مواجه می‏شد چه می‏کرد؟ و هم با مطالعه تاریخ زندگیش از او و از راه و روش او الهام می‏گیریم و طریق خود را روشن و هموار کرده و به پیش رویم.

او ولیّ خدا بود دارای ایمان و عصمت، علی (علیه‌السلام) او را یکی از دو رکن جهان اسلام معرفی کرد که رکن اول آن شخص پیامبر بود. و آن روز که فاطمه (علیهاالسلام) از دنیا رفت علی (علیه‌السلام) با تأثر و اندوه فرموده بود این همان رکن دومی بود که از دست رفت (هذا رکن الاخر) و چنانچه پیامبر اکرم در مورد فاطمه علیهاالسلام فرموده بود: هذا احدالرکنین [1] و آدمی برای استواری نیایش، ناگزیر به ستون و رکنی نیاز دارد. هر قدر آن رکن مهم‎تر و سنگین‏تر، استحکام بنا و اعتماد ما بدان بیشتر و زیادتر است و این خود نیز اسوه‎آموزی و الگوپذیری است که آیات قرآن و روایات، ما را بدان توصیه می‏کنند.

 حضرت زهرا علیهاالسلام

درس آموزی از فاطمه علیهاالسلام
برای فاطمه علیهاالسلام رمز و رازی الهی و مقصدی لاهوتی، معرفی کرده‏اند و در خور اسوه بودن برای بشریت. اسناد و روایات ما نشان می‏دهند او ولی خداست، معصومه و محصوره از گناه است، آزاده است و آزاد از قیود بشر ساخته، دارای تقوائی بی‏نظیر و ادبی کم نظیرتر در دنیای زنان. دارای رقّت قلب، ایمان آمیخته با ارکان وجودی، صبر و مقاومت در امور، حلم و متانت در کارها، علوّ روح، دارای سرعت در ادراک و تعقل جهت‏دار که به سوی بی‎نهایت است، دارای شجاعت گرفته از ایمان، تنها و تنها در جهان بشریت و نمونه ‏عالی حبّ خدا و اسوه در پرستش و نیایش، شرافت و جدال و برگزیده خدا و ... .


فاطمه علیهاالسلام جان داد ولی آبرومندانه، زندگی کرد ولی مدبرانه، مبارزه کرد ولی اندیشمندانه، تسلیم نشد حتی در بستر مرگ، رای خود را عوض نکرد حتی به بهای جان، دست از دفاع از مقام ولایت علی (علیه‌السلام) برنداشت حتی به بهای سقط فرزند، و از دامن علی (علیه‌السلام) دست نکشید مگر به ضربه تازیانه، و وقتی که بیهوش شد. و اینها همه درس است برای آن کس که حسرت جلال و شکوه فاطمه علیهاالسلام را در دل دارد.
و بدین سان همه عملکردها، مواضع، حالات و حرکاتش درس است. زندگی او خود یک راه است و راه اسلام، مسلمانی و راه فطرت با درس‎آموزی از فاطمه علیهاالسلام است که می‏توانیم دریابیم راه خدا چیست؟ راه ایمان و تقوا کدام است؟ راه حق‏طلبی و مبارزه و تلاش در راه هدف الهی کدام است؟.

فاطمه علیهاالسلام به زنان ما درس می‏دهد، درس زندگی، درس جهاد و مبارزه، درس مرزداری ایدئولوژی و درس حضور اجتماعی در عین رعایت موازین شرعی و او آموزگار مسلم راهی است که بشریت از ابتدای پیدایش خود تا امروز خواستار و متوقع شناخت آن راه و طی طریق در آن مسیر بوده است.

 حضرت زهرا علیهاالسلام

عبرت‎آموزی از تاریخ
ما در مطالعه حیات فاطمه علیهاالسلام درس‎هائی می‏آموزیم که از یک سو درس عبرت‎اند و از سوی دیگر در خور ثبت در تاریخ برای راه‎آموزی ما. و در ضمن این مطالعه با کسانی آشنا شدیم که برای دستیابی به رتبه و مقام ظاهر و بزرگ و جلال و شکوه فاطمه علیهاالسلام را نادیده گرفته و خواستند از این راه به نوائی برسند ولی خدای آن را برای همیشه‏شان پذیرا نشد.

ولی امروز نه آن دونان‎صفت حضور دارند و نه فاطمه علیهاالسلام؛ هر دو از جهان رخت بربستند و چه درس عبرتی از این بالاتر که می‏بینیم ظالمان با خرید آن همه ننگ‏ها طرفی نیستند و ظلم و تجاوز و غصب‌شان برای آنها آبروئی نساخت و راه و روش شرم انگیزشان راهی و وسیله‏ای برای سعادت‌شان فراهم نکرد.
برخی شکوه فاطمه علیهاالسلام را فراموش کردند، به خاطر نانی، به دریوزگی درآمدن و به خاطر مقامی، با دستگاه ظلم همدست شدند، آزادگی خود، و حتی شرافت خویش را فروختند و مجری فرمان خائنان شدند که در سایه آن فاطمه علیهاالسلام مجروح و زخمی به بستر افتاد و بر اثر همان صدمات جسمش ناتوان شد و از دنیا رفت.

حضرت زهرا علیهاالسلام
ولی امروز نه آن دونان‎صفت حضور دارند و نه فاطمه علیهاالسلام؛ هر دو از جهان رخت بربستند و چه درس عبرتی از این بالاتر که می‏بینیم ظالمان با خرید آن همه ننگ‏ها طرفی نیستند و ظلم و تجاوز و غصب‌شان برای آنها آبروئی نساخت و راه و روش شرم انگیزشان راهی و وسیله‏ای برای سعادت‌شان فراهم نکرد.

برخی شکوه فاطمه علیهاالسلام را فراموش کردند، به خاطر نانی، به دریوزگی درآمدن و به خاطر مقامی، با دستگاه ظلم همدست شدند، آزادگی خود، و حتی شرافت خویش را فروختند و مجری فرمان خائنان شدند که در سایه آن فاطمه علیهاالسلام مجروح و زخمی به بستر افتاد و بر اثر همان صدمات جسمش ناتوان شد و از دنیا رفت.
آنان که در آن روز جز به خود و نیت پست خود نمی‏اندیشیدند اینک در کجایند و فاطمه علیهاالسلام در کجاست؟

آنها که در زیر پوشش‏های تبلیغاتی خود خواستند نور خدا را خاموش کنند آیا به هدف خود رسیدند؟ آیا آنها عزت دارند یا فاطمه علیهاالسلام؟ دیدید که اشک مظلوم چه‏ها کرد؟ و قطرات سرشک صاف و روان چگونه ریشه آنها را قطع کرد؟

فاطمه علیهاالسلام جان داد ولی آبرومندانه، زندگی کرد ولی مدبرانه، مبارزه کرد ولی اندیشمندانه، تسلیم نشد حتی در بستر مرگ، رای خود را عوض نکرد حتی به بهای جان، دست از دفاع از مقام ولایت علی (علیه‌السلام) برنداشت حتی به بهای سقط فرزند، و از دامن علی (علیه‌السلام) دست نکشید مگر به ضربه تازیانه، و وقتی که بیهوش شد. و اینها همه درس است برای آن کس که حسرت جلال و شکوه فاطمه علیهاالسلام را در دل دارد.

 

فاطمه علیهاالسلام محور درس‏ها
او محور درس‏هاست و در حیات شخصی، در عبادت و نیایش در کار و تلاش، در احساس تعهد و در انجام مسؤلیت، در تکلیف نسبت به خود و خدا و جامعه در هدفداری و در برنامه‏ریزی، در اعمال روش معین در امور، در نظارت اجتماعی، در امر به معروف و نهی از منکر و در مبارزه و حق‏طلبی.

برای فاطمه علیهاالسلام رمز و رازی الهی و مقصدی لاهوتی، معرفی کرده‏اند و در خور اسوه بودن برای بشریت. اسناد و روایات ما نشان می‏دهند او ولی خداست، معصومه و محصوره از گناه است، آزاده است و آزاد از قیود بشر ساخته، دارای تقوائی بی‏نظیر و ادبی کم نظیرتر در دنیای زنان.
او با عمل درس داد، درس توّلا و تبّرا، درس همرزمی با همسر در تعقیب هدف مشترک، درس صفا و اخلاص در کارها، درس انجام وظیفه هدایت برای زنان، درس کمک‎کاری برای مردم، درس زیر بازوگیری، درس بیان حق، درس از خود گذشتگی و ایثار، درس ثبات قدم در برابر متجاوزان و غاصبان، درس حجاب و پوشش، درس پرچم‎افرازی و گاهی پرچم ساختن مظلومیت، حتی پنهان کردن جنازه و قبر خود برای هشیار کردن.


- او دختری برای پدر است در احترام ‏پدر، رعایت حال او، دفاع از او، مهرورزی به پدر، رعایت شئون ‏او.

- او همسری است برای شوهر، هم‎شأن او، کفو او، دوستی با شوهر، همرزمی با او، همگامی با او.

- او مادری است برای فرزندان، مادری متعهد، درس‏آموز، مهربان، صمیمی و همراه، القاء کننده ایمان و اخلاق.

- او عضوی است برای جامعه، خود اهل احسان و خیر، اهل هدایت و ارشاد، تمام کننده حجت.

- و او الگوی مکتب محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است.

 حضرت زهرا علیهاالسلام

مرزهای درس آموزی
برای آن کس که طالب راه فاطمه علیهاالسلام و در مسیر سعادت آموزی است، مرزهای مطالعه و تحقیق در حیاتش از این دیدها و جنبه‏ها می‏توانند مفید باشند.

1- فاطمه علیهاالسلام در رابطه با خود: تلاش او در خداشناسی، خودسازی، پرورش ابعاد وجودی، حیات شخصی، رشد خود و ... .

2- فاطمه علیهاالسلام در رابطه با خدای خود در شناخت او از خدا در عبادت، اطاعت، تسلیم، استمداد، توکل، هدف و خشیت از خدا، امیدواری‎ها ...

3- فاطمه علیهاالسلام در رابطه با انسان‎ها: پدر، مادر، اعضای خانواده، همسر، فرزندان، خادمان، دوست، دشمن، مؤمن، کافر، مشرک، منافق و ... .

علی (علیه‌السلام) او را یکی از دو رکن جهان اسلام معرفی کرد که رکن اول آن شخص پیامبر بود. و آن روز که فاطمه (علیهاالسلام) از دنیا رفت علی (علیه‌السلام) با تأثر و اندوه فرموده بود این همان رکن دومی بود که از دست رفت (هذا رکن الاخر)
4- فاطمه علیهاالسلام در رابطه با دنیا: دنیا، ارزش آن، تلقی از آن، وظیفه‏اش در جهان، موضعگیری‏ها، نگرش‏ها ... .

5- فاطمه علیهاالسلام در رابطه با پدیده‏های این جهان: از نعمت‏ها، آب و خاک، حیوان، حق، باطل و عوامل و موانع رشد، پدیده‏های مرئی و نامرئی ... .

6- فاطمه علیهاالسلام در رابطه با واقعیت‏های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، فقر و غنا و دیگر جنبه‏هائی که از آن می‏زایند.

و در سایه این مطالعه و تحقیق راه‏ها روشن می‏شوند. و آنگاه عزم و اراده‏ای نیرومند لازم است تا حیات خود را بر پایه این شناخت‏ها استوار سازد. قدم در جای قدم او بگذارد خوشبختی و بدبختی را بر اساس این چارچوب‏ها تنظیم نماید.

 


فاطمه علیهاالسلام؛ سندیت حق
فاطمه علیهاالسلام سند حق است در برابر باطل، سند زن اسلامی در برابر غیر آن است. او سندی است برای معرفی زن و ارزش او و رشد او، و کمال او، و نمونه‏ای از یک همسر ایده‏آل، مادر ارزنده و عضوی برای جامعه، هادی زنان، الگوی نیایش، اسوه پوشش... .

فاطمه (علیهاالسلام) را باید همیشه به یاد داشت و یاد او باید یاد عشق در ایمان باشد و یاد عاطفه و احساس توام با تعقل او درخور یاد کردن و ذکر است؛ بدان خاطر که تصویر آزادگی او به ما درس آزادی می‏دهد، خاطره حق‎طلبیش به ما درس وظیفه و جرئت و شهامت می‏دهد و یا مبارزه‏اش در ما روح مبارزات حق‏طلبانه را احیاء می‏کند.
و هم او سند مظلومیت است، سند حق‏طلبی است. کبودی بدنش خط روشنی بر سیه روزی خصم است و ورم بازویش نشانه بدستیزی دشمن برای کوتاه کردن دست او از دامن حق و این خود یک سند است. اثر ضربه‏های تازیانه بر بدن، خطوط کبودی در آن پدید آوردند که هر کدام خطوط روشنی است بر بی منطقی دشمن.

فاطمه علیهاالسلام امروز در میان ما نیست ولی خاطره ناله‏های دردمندانه‏اش که به خاطر نجات امت و اصلاح شوؤن آنها بر می‏آمد هنوز در گوش‏ها طنین‎انداز است. و شهادت مظلومانه‏اش حاکی از مقاومت و خطابه جانانه‏اش پرچمی افروخته بر قلب تاریخ برای اعلام حق و قبر پنهانش اعلام نوعی ناامنی پدید آمده از غاصبان حق.

سلام بر فاطمه (علیهاالسلام) و پدرش، سلام بر فاطمه (علیهاالسلام) و همسرش، سلام بر فاطمه (علیهاالسلام) و فرزندان و ذریه‏اش.

 

پی‎نوشت:

1- ذخائر العقبی، ص 56.

 

منبع:

کتاب در مکتب فاطمه علیهاالسلام، دکتر علی قائمی، فصل 28.


<      1   2   3   4   5   >>   >
مشترک RSS وبلاگ شوید

آرشیوها

پیوند‌ها